ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح

شعر

هرشب که به صبح می رسد

آسمان را برایت رنگ می زنم

که فکر کنی

همیشه  آبی ست 

بعضی وقتها کف دریا

 سوراخ می شود

میروم می دوزم

وتو فقط 

دستهای خیس مرا می بینی

بعضی وقتها

 سربه سرت

میگذارم وتو

فکر میکنی 

 سری درسرم نیست

 قلبی در قلبم

و پایی در پایم

وبدون دست

بدون قلب

وبدون پا 

به خانه بر می گردم

وتو به جای خالی آنها

نگاه میکنی.


شعر

هربار 

که پیش همیم

دو عاقل

دوتن

 از حماقت هم 

سیر می شوند ...

شعر

میدانی؟

تو اولین سطر یک شعری

اتفاق

اولین واژه

ماجرای دلتنگی

جای خالی ماه

که از آسمان رفته است.

شعر

سربه هوا

می شوم

در هوای تو

سبک تر 

ازموهایت 

گیج می شوم 

روی شانه ها

یا یک تکه آفتاب 

 بر پشت بام صبح 

آوازی می شوم 

در نوک زبان

ومی چرخم

دهان به دهان گنجشک ها

من اما

قلب نمی شوم 

که برای تپیدن

از تو بگویم

که ناگهان بایستد

وسرم بیفتد روی شانه ها

مثل خورشید که غروب  کند

وگنجشک که لال شود

وآواز که  بمیرد.

شعر

وآتش خاموش می شود

بی خبر از خاکستر

دلی که در آن

افتاده است...