ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح

شعر

برای درک خوشبختی

نیازی به کاغذوقلم ندارم

سیگار به انگشت

غرق میشوم در آبی آسمان این عکس...

چیزی مثل مشروب هست

در هوای آن،به همان اندازه

کیف آور...

میتوانم ساعتها خوشبخت باشم درآبی این عکس

مثل پوست هندوانه روی آب

وسایه ی درختی  که افتاده به آسمان 

درهمین عکس 

مثل مه صبحگاهی

لای درختهای زردالو

همان بو،همان مه،همان صبح

میتوانم باشم

همان انسان

برای پنداشتن اینکه 

خوشبختم.

شعر

ومن همیشه خراب می شوم

دراین هوای خوب

درچنین هوایی بود

که دست کشیدم 

از کارکردن

وپایان دادم به ماموریتم

به عنوان یک مهندس.

در چنین هوایی بود

که عادت کردم به دود 

آغشته شدم به بوی سیگار وتوتون

وعاشق شدم دراین هوای خوب

ویادم رفت که نان آور خانه ام.

بیمار شدم به نوشتن شعر

وهی 

چیزی ازمن کم شد

در این هوای خوب.

من همیشه نابود می شوم

در این هوای خوب.

شعر

مثل مادری

که فرزندش را بزرگ می کند

تنهایی را من

بزرگ کرده ام

درآغوش گرفته و

برایش نگران شده ام...

شعر

پشت دو در 

که روبروی همند

ایستاده بودیم

هربار که یکی دررا باز میکرد 

دیگری دست پاچه

می شد

می بست.

شعر

بیا بنشینیم

وبرایم داستانی بگو

که هیچ تعریف نشده است

برای بار اول 

خواهم شنید

وگویی که هیچ 

نمیدانم

که داستان تو

 تکراریست.