ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح

شعر

ومیبایست بمیرم

قبل از اینکه کسی بداند...

با مقداری خون

درگوشه ی لبم 

غریبه ها بگویند

"حتما عاشق بوده"

وآشنایان بنالند

"که خیلی بدبختی کشید"

ونمی بایست بدانند

که زندگی من

دراظطرارتمام

بوده است و

بدون آن تمام

شده است.

نامه ها

بعضی ها زندگی میکنند،

بعضی ها پیدا می شوند،بعضی ها گم

و بعضی دیگر می نویسند.

برای تو زندگی عبارت بود از بودن در اینجا وآنجا.یاد آن می افتم  رفتی آمریکا ونوشتی  امروز نیویورک بودم جاده ی پنجم.آمدی پاریس وزیر ایفل عکس گرفتی وخنده ها زدی به عکسها...یک روز  با یکی رفتی تماشای غروب وروز دیگر با یک دیگری. به میهمانی ها رفتی وآوازها خواندی وخودراعرضه کردی با  تمام وجود،تمام هنر تو این بود،گفتی دستهای من زیباست ولی انگشتانت هیچ رویایی را لمس نکرد،فقط دستهایت را گذاشتی روی پیانو وعکس گرفتی وپز دادی،گفتی لبهای من زیباست ولی یک حرف قشنگ ،کسی نشنید از دهان تو،همه ی نگاه ها را به سوی خودت جلب کردی ومثل تاپ مدل های روی مجله عاقبت افتادی به گوشه وکناریا شاید هم به زیرپای مسافران.همه جا  گشت وگذار کردی ونهایت نفهمیدی که در زندگی باید به خودت متعلق  باشی ودرک نکردی که میبایست روی پاهای خود بایستی.باپول این وآن اینجا وآنجا خوش گذرانی کردی، از این رو همه ی آنهایی که پیششان بودی دستشان به جیبشان بود وبه این حقارت  تن داده بودی وکوچک داشته شدن برای تو حل شده بود.بودن در کنارمن برای تو سخت جلوه می کردومن هرگز نگفتم که بامن بمان،نگفتم وارد شو به قلب من واز چشمه های زلال عشق من بنوش،یا نگفتم بامن زندگی کن،با این حال بی هیچ درخواستی از من گفتی نمیتوانی با یک زندگی عادی سرکنی ، در یک آپارتمان معمولی مثل این آدمهای معمولی،موقع رفتن هم در را کوبیدی ورفتی...

از میامی،لندن و مسکو پیغام دادی ومن امروز که میخواندم از دلتنگی نوشته بودی واز اینکه هیچ کجا خوشبختی نیست!واینکه فقط گریه میکنی وپیغام میگذاری برای من.

خوشحال شدم از یک چیز،اینکه گریه کردن ونوشتن را یاد گرفته ای.

امیدوارم از این لحظه به بعد دریابی یافتن یکسان نیست با زندگی کردن و مهم نباشد با که یاکجا هستی، این مهم باشد که عشق،محبت و نیت های خالص را باکه ودرکجا تجربه میکنی.امیدوارم  یکی پیدا شود که با او عشق راتجربه کنی و پایانی باشد برای دلتنگیهایت.

چرا که من در دنیای معمولی خودم با همین آدمهای معمولی دنیای خودم را ساخته ام.

برای روزهای معمولی خوب وبد ،یک همراه انتخاب کرده ام،یک همراه معمولی برای زندگی وادامه ی آن.دست در دست هم داده ایم برای بردن زندگی به دلهای همدیگرو امیدوارم تو هم اینها را تجربه کنی...


در جواب نامه ی یک دوست

شعر

درصدمتر 

همه جلو میزنند ازمن

درچهارصد متر

خیلی ها جلو میزنند از من

ودر هشتصد متر

بقیه ی آن خیلی ها

و من همچنان می دوم...

در هزارمتر هم 

رد شوی از من،بازهم می دوم

در ده هزار متر

جلوتر ازمنی

من باز هم می دوم...

شعر

پر می شود 

 صدای پای

تنهایی رنجور

در تاریکی های من

ای که در دستهای کوتاه تو

تمام آنچه از من است

غلت می خورد

به تو نمی رسم

شتاب نکن

که در دستهای تو 

زندگی ست.


شعر

او گفتی

گفتی او

و

خودت را 

در انتطار جاگذاشتی...