ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح

شعر

با تو

 بودن

کور بودن است

چشم ها را تو 

برای فروش می بری

وباز می گردانی

برای همین

چشم ها

از تو  می ترسند

و نگاه ها از تاریکی

ومن ازماندن

کنار تو...

شعر

نه بارانی

که خورد برسر ما

ونه سهم مان

از آفتاب

ونه اندوه غم هایی

که ساختیم

تسکینمان 

نداد

وما

خیس و

رنگ پریده 

وهاج

جا ماندیم

 از جهانی

که جایی 

برای ما نداشت.


شعر

بیا بنشین

وخوابم کن

با  داستانی 

که  هیچ 

تعریف نکرده ای

قول می دهم

با همین گوشها

بشنوم

از همان دهان.

شعر

بگو

چگونه نوازشم  می کنی

با دستهایی

که پشت آن

رد اشک های توست؟

چشمهای مرا

ببند

که آن سوی دستهایت

پیداست.

شعر

راه های تنهایی

وتنهایی های راه

راه های سخت

وسختی های راه

بار سنگین چشم ها

وچشم های سنگین پربارم...