می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
با تو
بودن
کور بودن است
چشم ها را تو
برای فروش می بری
وباز می گردانی
برای همین
چشم ها
از تو می ترسند
و نگاه ها از تاریکی
ومن ازماندن
کنار تو...
نه بارانی
که خورد برسر ما
ونه سهم مان
از آفتاب
ونه اندوه غم هایی
که ساختیم
تسکینمان
نداد
وما
خیس و
رنگ پریده
وهاج
جا ماندیم
از جهانی
که جایی
برای ما نداشت.
بیا بنشین
وخوابم کن
با داستانی
که هیچ
تعریف نکرده ای
قول می دهم
با همین گوشها
بشنوم
از همان دهان.
بگو
چگونه نوازشم می کنی
با دستهایی
که پشت آن
رد اشک های توست؟
چشمهای مرا
ببند
که آن سوی دستهایت
پیداست.
راه های تنهایی
وتنهایی های راه
راه های سخت
وسختی های راه
بار سنگین چشم ها
وچشم های سنگین پربارم...