دوباره
پر می شود
آن جای خالی
مثل زخم که
پوست می گیرد
از بیرون
ودرد که پا پس می کشد
به درون
وتوکه خالی می شوی
درآن جای خالی .
به دیواری
فکر کن که ایستاده است
بین ما
به خودت که
پشت به آن می خوابی
وبه انعکاس صدایی
که گیر کرده است
درآن
به من فکر کن
که دفن شده ام
دراین دیوار
وبه آواری که
فردا فرو می ریزد
از آن.
جور دیگریست
زیبایی تو
درآینه
وقتی که می خندی
فرار لب ها
وایستادن چشم هات
با وقتی که
دراز می کشی روی تخت
زیبایی تو
جا عوض
می کند مدام.
دیدن تورا همیشه
دوست دارم
بیشتر، وقتی که
دوستم نداری
کودکی می شوم
می خواهم بنشینم
به تماشای تو
مثل وقتی که
در دستهای مادر
می نشستم
به تماشای آدم ها.
او دیگر نبود
دستهایش چمدانی برداشت
وپاهایش کفش ها را
پوشید و رفت
ولی
انگشتهایش هنوز
توی آینه بود
وپاهایش روی دمپایی
وزیبایی اش
پشت یک دست خط...