پا
شبیه راه
چشم
شبیه رنگ
وگوش
شبیه صدا
شده بود
برای
به خاطر آوردن تو
می نوشت
ورویای تو
که هنوز
پنجره را
روشن می کرد.
دیگر
این شب ها
جای امنی
برای پنهان شدن
نیست
گاه
این ماه
شبیه چشم های
کسی ست
که یکی را بسته
و با دیگری
نشانه رفته است
گاه
این ستاره
آتش گلوله ای ست
در تاریکی
که لحظه ای بعد
یکی را خواهد کشت
به باد
فکر می کنم
به گیسوان تو
وبه پیشانی ام
خرگوش سفیدی
که در شانه هایت
به خواب رفته است.
حالا که نیستی
سرد وخاموش
می وزداین باد
در مسیر آفتاب
چراغ بودی انگار
که ازپنجره رفت
یا پنجره که از دیوار
آن صخره ی آتش
روی تکه یخی
آب می شود.