قطاری
سوت زنان می گذشت
یا از رگهای من
تنهایی...
مسافری که
به سمت نور می رفت
بدل می شد
به نقطه ای تاریک
در دوردست...
یک روز
دلتنگی
در هیچ اتاقی
جا نخواهد شد
همین طور
پرواز پرنده
درخاکستری های نقاشی
این رویا نیز
ازنبودن تو
سیر خواهدشد.
دراصل
ما به هیچ کجا
نرفته ایم
ما در کلمه ها بودیم
حرف ها زده شده است
وآنها رفته اند؛
ما دیگر
برنگشته ایم.
تنهایی
صدای لیوانی ست
که می افتد
برگشتن
ونگاه کردنت ...
شیشه ای شکسته
از شراب و یا؛
آنی
که دهان واژه هایت
راخونی کرده است.