ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح

شعر


سکوت میکنی

دهانت درد می گیرد

حرف می زنی

زبانت زخمی ...

گاهی کلمه ها هم

مثل شیشه هایی خرد

می شوند.


شعر


قطاری

سوت زنان می گذشت

یا از رگهای من

تنهایی...

مسافری که

به سمت نور می رفت

بدل می شد

به نقطه ای تاریک

در دوردست...

شعر


یک روز 

 دلتنگی

در هیچ اتاقی 

جا نخواهد شد

همین طور

 پرواز پرنده 

 درخاکستری های نقاشی

این رویا نیز 

ازنبودن تو

سیر خواهدشد.


شعر


دراصل

ما به هیچ کجا 

نرفته ایم

ما در کلمه ها بودیم

حرف ها زده شده است

وآنها رفته اند؛

ما دیگر 

برنگشته ایم.


شعر


تنهایی 

صدای لیوانی ست

که می افتد

 برگشتن

ونگاه کردنت ...

شیشه ای شکسته

از شراب و یا؛

آنی

که دهان واژه هایت

راخونی کرده است.