ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح
ریچار

ریچار

می نویسم یک خط ، دو خط ، زنگ زنگ تفریح

شعر

باکفش نشسته بود

و می گفت:

آمده است

که بماند...

شعر

پشت به علفها 

که می خوابم

عکس آسمان 

 روی تنم می افتد

ابرها 

با آن شکلهای  فراموش شده 

رد می شوند

ازمن

ویادم می رود 

اسمی  را که

سرزبانم بود

بلند که می شوم 

شکل تو شده ام

وتو شکل یک ابر

درآسمان

که از یاد علفها

رفته است.

شعر

تورا خواستن،هوس کردن

غنج زدن دل برای تو

چیزی مثل از جیب خوردن است

که  

تمام می شود

یک روز...

شعر

هرشب که به صبح می رسد

آسمان را برایت رنگ می زنم

که فکر کنی

همیشه  آبی ست 

بعضی وقتها کف دریا

 سوراخ می شود

میروم می دوزم

وتو فقط 

دستهای خیس مرا می بینی

بعضی وقتها

 سربه سرت

میگذارم وتو

فکر میکنی 

 سری درسرم نیست

 قلبی در قلبم

و پایی در پایم

وبدون دست

بدون قلب

وبدون پا 

به خانه بر می گردم

وتو به جای خالی آنها

نگاه میکنی.


شعر

هربار 

که پیش همیم

دو عاقل

دوتن

 از حماقت هم 

سیر می شوند ...