پشت شیشه ای که
مه گرفته با نفسهای من
مثل اشک هستی
که سر می خورد
ازخطوط چشم
نقاشی شده با
روایت عشق
شکل ناشیانه ای ازخاستن
باانگشت سبابه
وزیبایی تو، که
پرت می شود از حواس من
توضیح ایستادن است
از نه گفتن من به پنجره
در روزهای سرد
اینکه من رفته باشم
و زیبایی تورا
او
بلند کرده باشد.