سربه هوا
می شوم
در هوای تو
سبک تر
ازموهایت
گیج می شوم
روی شانه ها
یا یک تکه آفتاب
بر پشت بام صبح
آوازی می شوم
در نوک زبان
ومی چرخم
دهان به دهان گنجشک ها
من اما
قلب نمی شوم
که برای تپیدن
از تو بگویم
که ناگهان بایستد
وسرم بیفتد روی شانه ها
مثل خورشید که غروب کند
وگنجشک که لال شود
وآواز که بمیرد.